آيلين آيلين ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

بهانه های زندگیم

ناناز مني عشقم

اين روزها دخملم خيلي شيرين شده ....اينقده که بعضي وقتها ميخوام درسته درسته قورتش بدم را رفتنت خيلي پيشرفت کرده ...کاملا ميتوني تعادلت رو موقع راه رفتم حفظ کني و شوق عجيبي واسه دويدن داري ..... موبايل اسباب بازي رو برميداري و دورتا دور خونه راه ميري و الو مي کني ....اما نمي دونم با کي حرف ميزني که حرفات تمومي نداره .....وقتي هم که تموم ميشه تلفن خونه رو برميداري و دوباره شروع به راه رفتن و حرف زدن .....بعدشم مثه يه دخمل خوب و خانوم گوشي رو ميدي به مامان ...فدات بشم در مقابل اين حرکت جديدي که ياد گرفتي .ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و يه فشار از نوع شديد تو  بغلم ....در حدي که احساس کردم اگه يه خورده ديگه فشارت بدم له ميشي ....اخه ...
20 شهريور 1392

اولين هاي دخملي

اولين بار که چهار دست و پا رفتي اول ارديبهشت ماه 92بود اولين مرواريد دخملم در اواخر فروردين ماه 92درخشيد اولين قدم دخترقشنگم در دوم شهريور ماه توخونه ماماني برداشته شد اولين مسافرت آيلين جون در پنج شنبه 7شهريور ماه به سمت شمال بود اولين لقمه واقعي درتير ماه ...يه لقمه نون و ماست چکيده ....که اينقدر خوشمزه خوشمزه خوردي که نگو و نپرس اولين بيماري دخترم درتيرماه 92بودکه تمام بدنت دونه هاي ريزو قرمز زدو دکتر گفت :حساسيته ..... متاسفانه بقيه ش فعلا يادم نمي ياد عسلي .....به محض اينکه يادم اومد برات مي نويسم گل گلي مامان
20 شهريور 1392

گذري در زمان (ايليا به روايت تصوير)

خدا بيامرزت مامان بزرگ .....هميشه ميگفتي :عمر مثله برق و باد ميگذره ............ و حالا ميفهمم.................... انگار همين ديروز بود که يه حسي بهم گفت :يه شاهزاده ناز و خوشگل اومده توي دلم ............ يادش بخير ......اولين تجربه مادر شدن ............ هميشه اولين تجربه ها يه طعم ديگه اي دارن ؛خصوصا اينکه تجربه شيريني هم باشن و ايليا همون تجربه شيرين منه ........... پسرم با پا گذاشتن به زندگيم رنگ و بوي ديگه اي دادي واين حس قشنگ هيچ جوري قابل توصيف نيست عزيزم همه چيه من شدي .....مايه آرامشم ......اميد ناميدي هام ..........تکيه گاه تنهايي هام ....... وقتي ميخوابيدي ؛ساعتها بهت زل ميزدم و باهات درد و دل ميکردم ....از آرزوهام ...
8 تير 1392

جشن فارغ التحصيلي پسرم از مهدکودک افق

ايلياي مامان عزيز دلم                         نفسم              عمرم                هستي من   امروز هم به وجودتو نازنين افتخار کردم ...........وواقعا نمي دونم چرا بي اختيار اشک ريختم............. بي صبرانه منتظر روزي هستم که جشن فارغ التحصيلي دانشگاه ت رو بگيرم عزيزم حالا نمي دونم تو چه رشته اي.........هر چي .............هر چي باشه برام مهم نيست ...............مهم  ...
1 تير 1392

اندراتفاقات روزپدر

سلام به گلهاي زندگيم پنج شنبه اي که گذشت روز پدر بود .ويه روز پردردسر ميپرسين چرا؟؟؟الان ميگم جوجه ها چون پنج شنبه بودو من پاس شيرداشتم يکربع به دوازده از اداره زدم بيرون ؛بارون شديدي هم مي اومد.اومدم مهد دنباله شما تا باهم بريم و براي بابايي يه چيزهايي بگيريم !!!! تو فکرم بود که يه کيک خوگشل بگيرم و دوتا شاخه گل رز از طرفه شماها و براي کادو هم با خودبابايي بريم و واسش يه جفت کفش بگيريم اما...............اما........ ايليا خان شما گير دادين که از شيريني هايي که توي مهد خوردم واسه بابا بگيرم (شيريني زبون ريز )وقتي از پرسنل مهد پرسيدم گفتن شيرينها رو از قنادي يزديها گرفتن .وماهم راه افتاديم به طرف قنادي خلاصه با يه بدبخ...
21 خرداد 1392

دلم گرم خداوندي ست .....

چه زیبا خالقی دارم  دلم گرم است می دانم  که فردا باز خورشیدی   میان آسمان ، چون نور می آید      شبی می خواندم .... با مهر  سحر می راندم ..... با ناز  چه بخشنده خدای عاشقی دارم  که می خواند مرا ، با آنکه میداند                                             گنه کارم اگر رخ بر بتابانم  دوباره  م...
13 خرداد 1392

تبريک جوجه ها به بابايي

  باباجون میگن خدا به هر كسی به اندازه دلش داده ؛ببین دل ما چقدر بزرگه كه خدا تو روبه ما داده.  باباجون با تمام وجود دوستت داريم و مردانگی ات را می ستایيم و به وجودت افتخار می  كنيم. روزت مبارك.                                 از طرف ايليا و آيلين           ...
13 خرداد 1392