خونه ماماني
دخترم
شما هنوز 4ماه بودي که يه عمل واسه من پيش اومد(عمل پاي چپ )به همين خاطر نقل مکان کرديم به خونه ماماني ؛تاهم ماماني جون راحت تر باشن وهم اينکه خونه ما طبقه دوم بودومن بعدازعمل نميتونستم تا 4ماه از پله بالا و پايين برم .همه وسايلت رو با خودم بردم خونه ماماني که شما راحت باشي عزيزم
روز قبل از عمل ؛واسه شما شير دوشيدم و توي يخچال گذاشتم و بيستم ديماه 91شما رو اول به خدا و بعد به ماماني سپردم و رفتم بيمارستان
از ماماني خواهش کردم به خاطر هواي آلوده بيمارستان و سرماي هوا شما رو پيشم نياره و خودشون هم واسه ديدينم نيان و فقط وفقط از شما ودادشي مراقبت کنن
ناگفته نمونه که به خاطر من و شما ماماني جون روضه هاي 30ساله شونو ؛کنسل کردن
که من واقعا شرمنده ماماني و باباجون شدم وهمون جا نظرکردم که انشالله سال بعد با وجود نازنين خودت تو مراسم شرکت کنم و يه جوري خودم رو سهيم کنم توي نظري هر ساله (هنوز تصميم قطعي نگرفتم چي بدم .....
روز بعد از عمل که با ماماني تلفني صحبت کردم و از احوال شماپرسيدم ؛ماماني گفتن دخترم خيلي خيلي خانوم بوده و اصلا اذيت نکرده اما..............
شير خشک ميخوره
بله....
وقتي منم از بيمارستان برگشتم ؛شما ديگه مي مي مامان رو قبول نکردي
انگار شير خشک حسابي بهت ساخته بود شيرينم
بقيه در ادامه مطالب
خيلي دلم نميخواد از اون روزها بنويسم برات ؛چون توي اون روزها خيلي خيلي دلگير بودم از بابايي و هيچ وقت نمي بخشمش ؛وقتي بزرگ شدي علت دلتنگي هام رو برات ميگم واين هم يه عکس ازاون روزها
.
.
.
مامان فداي اون لبخند عسليت بشه الهي